+دیروز و‌امروز  بر حسب اتفاق و به یاد نیمچه تجربیات قدیم رفتم‌ سر بنّایی. گرچه برام سخت و طاقت فرسا بود و تحمل نداشتم ؛ اما باز بوی گچ و سیمان و آب حالم رو جا آورد و منو از خاطرات خودم برد به دهه های اخیر حتی تا دهه پنجاه.البته به کمک باز تعریف های زنجیره ایِ نسل به نسل یا دهن به دهن.این جاها آدم ، در قالبِ کلی داستان طنز و تلخ ؛  تاریخ و‌ فلسفه هم به اجبار یاد میگیره.امروز یه قصه فوق العاده ناب شنیدم که درازِ و شاید سر فرصت و‌حال خوب،  نوشتمش.


+ یه دختر بدجنسی بود؛ هفت هشت سال داشت .امروز تو بازار هی عدس ها رو میریخت تو‌کیسه نخودا و چیتی رو میریخت تو چشم بلبلی .حالا تا یک ماه باید اینارو جدا کنم.


+ رفتم شکر بخرم در کارخونه ؛ رام نمیدادند.به زور رفتم تو‌ دیدم کلی قند و شکر رو‌هم گذاشتن.بحثِ چند ده هزار تن .گفتم ۲۰۰ کیلو میخوام.خندیدند برامون.گفتن فروش نداریم . اومدیم بیرون دیدیم چنتا تریلی دارن بار میکنن.از نگهبان پرسیدم چه خبره ؟! به اینا میدن به ما نمیدن ؟! گفتن اینا از باند و اطرافیان فلان آیت الله هستن . میره برای احتکار. گفتم اگه من یه روزی شلوار هرچی ایت الله دیدم نکشیدم پایین ! هیچی باور نکرد (: اما ایت الله ش معروف بودا .امیدوارم مرجع تقلیدتون نباشه.مثلا با آب شکر غسل کنی (:


+ یکی زنگ‌زده میگه : یه تریلی روغن به فلان قیمت برات از بندر میارم دو ماه احتکار کنی شده دو برابر ! من /: 


+ دانشجو های بدبختی که اینجارو میخونن ماکارونی دو و‌پونصدی دارم میدم ۵ تومن.در مغازه ۵۳۰۰ (:


+ ما یه صاب کار کتاب فروشِ کاملا فرهیخته مترجمِ زندان ی رفته داشتیم؛ پنجاه تومن قرضش داده بودیم.دیگه جواب گوشی نمیده.اینم وضع مدعی ها!حالا خوب شد راست دویست سیصد تومن ازش کتاب های عتیقه بلند کرده بودم.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حمل بار تهران آزمونی ها نمونه سوالات استخدامی کشور وبلاگ پسته ایرانی همه چی موجوده Valerie روزمرگی های یک پسر ابادی (روستا ) در سیستان گفت و چای بسيج دانشجويي دانشگاه آزاد شيراز بهداشت پوست و مو