راستش را بگویم به وبلاگ بعضی هایتان حسودی ام میشود .به قول خودتان همین چند صباح دوران بلاگریتان را در وبلاگ هایتان راحت هستید و گوشه امن خود میدانید.من انگار بر عکس هستم.در جمع های اجتماعی دیگر، در واقعیت منظورم هست ؛ به نسبت راحت ترم.به قول دوستی اصلا وجود امثال تو توهین به برخی هست.چرا که برخی عقایدت ضد عقاید و برخی در تضاد عقاید آن هاست.

من بهتر میدانم.می دانم که اعتقاداتی ندارم.وجودم سراسر پر از سوال و تردید است.حتی خدا را هم سوال می کنم.به نوعی با مذهب ها و دین ها دچار مشکل شده ام.مشروب میخورم .از ت حرف میزنم و اعتراض میکنم.از نیاز جنسی می نویسم.اما نمی دانم چرا برخی فکر می کنند این ها قطعی هست و من دارم چیزی یا عقیده ای رو فرو میکنم.نمی دانند که ذهن من به میدان نبردی است که هزار و یک جنگ در آن بر پاست.نمی دانند که از صدای شمشیر ها خسته ام .فکر میکنند من از شکم مادر کافر به دنیا آمدم.مگر از گذشته مذهبی من کسی اطلاع دارد ؟ مشکل من است که مدام در حال تغییر ام ؟مگر آینده من مشخص است.چه میدانید شاید بیست سال دیگر باز خادم مسجد ها شدم .اصلا چرا انقدر مم به دفاع از آنچه هستیم شدیم ؟ مگر باید همه چیز را گفت که اگر بگویی هم مظلوم نما می شوی و عده ای هم طبق معمول  آدمِ خوبِ قصهِ تکراری میشوند .من میدانم که زیبا نمی نویسم.حرف قشنگ تحویل نمی دهم.سانسور نمی کنم.نوشته هایم گاه طولانی و چندش آور میشود.زیرا من قدیس و پاک نیستم.من خودم را به دین ام آراسته نکرده ام.

روزی کسی به طنز از من پرسید بلاگر خوب چه کسی است به طنز پاسخ دادم:"کسی که تا می تواند خودش نباشد.کسی که معما باشد.کسی که دست نیافتنی باشد.کسی که از آنچه دوست دارند بنویسد.کسی که خوبی هایش را بنویسد.کسی که نقد نکند.کسی که ابراز نکند."حالا می بینم چه طنزی تلخی پاسخم بوده است.

از اینجا هم خسته شده ام.تا پستی بذاری که بوی بدی یا تفکرت یا عقیده ات یا وجودت را بدهد؛ میبینی 5 نفر که مدعی هم بوده اند ، چه مدعی دوستی و چه مدعی روشن فکری ، قطع دنبال میکنند.بعضی ساکت میشوند و به زور صرفا یک دنبال کننده باقی می مانند.یا برخی که منتظر اند نوشته ای بوی تضاد بدهد  تا به تو بپرند و چنگال بکشند.یا عده ای که منتظر اند ببیند کدام واژه می تواند توهین احتمالی بهشان باشد.یا این هایی که با چند کلمه از من عقایدشان زیر سوال می رود.اینان دیگر عجوبه اند.یا عده ای که رنج تو را سبک و مظلوم نمایی تلقی میکنند و زیر پستی کسی که مثلا جورابش گم شده است به گریه و همدلی می نشینند.

خب من نمیدانم .مگر ما بلاگر ها با واژه ها بازی نمی کنیم.مگر قرار هست هرچه می نویسیم سند قطعیت باشد ؟مگر حرف هایمان جز دید و نظر شخصی نیست ؟و با این حال فقط تو را قضاوت میکنند.جوری تو را قضاوت میکنند که حتی به خودت هم شک میکنی در صورتی که از تو آنچنان چیزی نمی دانند.چرا که قرار نیست من بلاگر تمام وجودی ام را اینجا نوشته باشم.از ریز تا درشتم را.پس شناخت نسبی یک آسمان تفاوت دارد با کلمه شناخت.ولی با این حال فقط قضاوت می شوی انگار که تو را بهتر از تو می شناسند.چقدر زیبا بود به جای قضاوت هم دیگر را نقد میکردیم.یا از هم سوال می پرسیدیم.و خسته ام که زیر پستی که بوی خون میدهدو از ارزش ها و آرمان ها سخن میگوید ؛ بشینم و با دوستم به مانند کودکانِ کم عقل هم دیگر را زخمی کنیم و با معذرت خواهی برویم تا پست بعد.خسته ام وقتی اصل بررسی نمی شود و حاشیه ها پرداخته میشود.وقتی منطق و استدلال جای خود را به جنگ و جدل میدهد.خسته ام وقتی عقاید آنقدر بزرگ میشود که دیگر جایی برای چیزی نیست. چه می گویم اینجا کسی مرا حتی تهدید به مرگ میکند (: خدا پدرش را بیامرزد ؛ با مزه هست .سخن کوتاه کنم.من دوستی ها را زیر آفتاب و لحظات شیرین ساحل آرام نمی خواهم.دوستی ها هم در آرامی ها و هم در طوفان ها قوت می گیرند.با خوبی ها و بدی ها.این بهانه که بحث ها و صحبت ها دوستی ها را لکه دار می کند را قبول ندارم و اینجا جز آنچه دیده ام و حس کرده ام و فکر میکنم نمی نویسم.پس ترسی ندارم و هیچ چیز را سانسور نمی کنم. وبلاگ را به این دلایل مسخره حذف نمی کنم و می مانم .همه چیز را نقد می کنم و به امید نقد نه قضاوت ، می نشینم.گرچه میدانم سخت است اما باکی نیست.من انتخاب کرده ام مسیر زندگی ام را.این جا که فقط وبلاگ است.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

PC--Mobile Rachel وبلاگ رسمی مسعود ضیائی Pamela ستاره شناسی Jessica ای کاش باز چفیه سجاده می شد Amanda GAMES 2045